شب آرزوها...

امشب شب دیگری ست؛ شب آرزوهاست. امشب، من همه ی دعاها و آرزوهای عمرمو یک جا آورده ام پیشت

خدا ... امشب، میخوام به اندازه یک عمر ازت طلب کنم...

تو تنها کسی هستی که وقتی آرزوهامو باهات در میان  میذارم احساس خفت و حقارت نمی کنم. تنها تویی اونی

که دوست دارم تمام غم هامو براش مو به مو شرح بدم. تو هرگز به آرزوهام نمی خندی. هرگز حاجت های

منو به سخره نمی گیری. منو به خاطر آرزوهام تحقیر نمی کنی. من در حضور تو حتی از کوچک ترین آرزوهام

چشم نمی پوشم. از رؤیاهام هرقدر پیش پا افتاده در حضور تو شرمگین نمی شم. همه رو، همه رو برای تو می

گم. همه رؤیاهامو، خواسته هامو، هرقدر کوچک، هرقدر هم که کودکانه، به تو می گم. 

 اما خدا ! یه آرزوی بزرگ دارم ...یه آرزویی که یه عمره هممون ازت میخوایم...یه آرزویی که اگه برآودش کنی دیگه

هیچی تو دنیا کم نیست... 

خدایا! آقامون...آقامون...خدایا امشب مولا رو ازت طلب می کنیم...دستمون رو خالی برنگردون!

مستحب موکده که اولین پنجشنبه ماه رجب رو روزه بگیری و شبش که اولین شب جمعه س  و لیله الرغابه یه

نماز مخصوص داره . بین نماز مغرب و عشا ۱۲ رکعت نماز که میشه ۶ تا دو رکعتی.تو هر رکعت بعد از حمد سه

مرتبه قدر و ۱۲ بار سوره توحید میخونی. بعدش که ۱۲ رکعت تموم شد ، هفتاد بار ذکر " اللهم صل علی محمد

النبی الامی و  علی اله " و بعد میری به سجده و هفتاد بار ذکر " سبوحُ قدوسُ رب الملائکه و الروح "  رو میخونی.

بعد که از سجده بلند شدی هفتاد مرتبه ذکر " رب اغفر وارحم و تجاور عما تعلم انک انت العلی الاعظم " و بعد

دوباره به سجده میری و ذکر " سبوحُ قدوسُ رب الملائکه و الروح " رو میخونی.

البته اگه اذکار بعدش رو به خاطر طولانی بودن نخونی اشکالی نداره چون تمامی این اعمال مستحبیه...

تو سجده هات منو هم فراموش نکن!


أین الرجبیون...؟

بلد نیستم وقتی به در بسته ای می خورم  یادم بیاید این قفل حتما کلید دارد و کلیدش حتما دست یکی هست.

یاد گرفته ام تا پشت یک در گیر میکنم هزارتا کلید بی ربط را امتحان کنم و در باز نشود و خسته بشوم و درمانده

بنشینم پشت در و قفل را نگاه کنم...

یکی هست که همه کلیدها دست اوست. کلیدهای عالم غیب عالمی که فقط با دودوتا چهارتای ما نمی شود

درهاش را باز کرد.کلیدهایی که جایشان را به جز او کسی نمی داند " وَ عندَهُ مَفاتِحُ الغَیبِ لایَعلَمُها إلاّ هُوَ... "

گاهی در آن میانه بعد از آن که همه ی کلیدها را امتحان کردی و در باز نشد ، وقتی که خسته شدی از پشت در

نشستن ، درمانده شدی از درهای بسته ، از گره های کور ، از قفل های باز نشدنی ، وسط مغرب و عشا ، دو

دستت را به آسمان بلند کن و بگو تا درهاش را برایت باز کند . بگو تا راه هاش را برایت باز کند . بگو تا راه هاش را

نشانت بدهد. بخوان " او "را به اسمش که " فاتح" است و " مفاتیح " و " مقالید " عالم در دست اوست؛ " اللهمَّ

إنّی اسئلکَ بِفاتِحِ الغیبِ الّتی لا یَعلَمُها إلّا انت..."

اومده ماهی که باید بگردیم دنبال کلیدهای زندگیمون...

ماهی که خود خدا داره بهمون گِرای کلیدها رو میده ...

                                        

                                                  دیباچه ی عشق و عاشقی باز شود
                                                       دلها همه آماده ی پرواز شود

                                                            با بوی معطر ماه رجب
                                                       شور و شعف خدایی آغاز شود

ناز و عشوه های انتخاباتی...


                                      "کاریکاتور از عباس گودرزی"

                                                               تلخندک

 

پ ن: میدونم که خیلی دیگه داره فضای اینجا سیاسی میشه، ولی قول میدم  زیاده روی نکنم!!!

پ ن:قالب جدید چطوره؟ خیلی خوشگله...نه؟!!!

من و کاندیدای ریاست جمهوری...

امروز چهارمین همایش رییس جمهور آینده کیست با تلاش بچه های انجمن اسلامی دانشگاه برگزار شد.تو سه

جلسه قبلی آقایان پور محمدی، لنکرانی و چمران دعوت شده بودن و امروز نوبت آقای کواکبیان بود.(البته اگه بشه

اسمشو آقا گذاشت با این رفتارهایی که ما امروز ازش دیدیم!!!حالا میگم براتون...)

بنده بر خلاف سه جلسه گذشته خبر نداشتم که امروز ایشون تشریف میارن(!!! بلا نسبت!!!) بعد از رهایی از

کلاس به همراه دوست محترم که نه اصولا علاقه ای به فوتبال دارن و نه به سیاست در راهروهای خیال برانگیز

دانشکده علوم به سمت سایت دانشکده روانه بودیم که یکی از بچه های پایگاه بسیج دوان دوان به سمتمون

اومد و گفت خواهر بدو که برادر کواکبیان(!!! !!!) اومده...

 در این لحظه بنده از شوق دیدار ایشان سر از پا نشناخته سریعا به سمت آمفی تاتر دانشکده روانه شتافتم.البته

قبلش با اصرار فراوان از دوست بی علاقه ام به سیاست هم خواستم که منو همراهی کنه ولی طبق معمول...

وارد سالن که شدم انتظار این جمعیت رو داشتم، چون تو جلسات قبلی هم دانشجویان روشنفکر(!!!) استقبال

خوبی کرده بودن... انتظار داشتم که برادر کواکبیان با چه لحن و شکلی صحبت خواهند کرد...به قول معروف دست

این جماعت واسه ما رو شده س...به محض دیدن یکی از خواهرای انتظامات بهش گفتم خواهر من میخوام سوال

شفاهی بپرسم! ایشون هم فرمودن : کارت دانشجویی ، اسمت هم رو این برگه بنویس. بنده با ذوق و شوق

برای اولین بار استفاده از کارت دانشجویی و این که اولین نفر دارم اسممو واسه سوال شفاهی مینویسم، این

کارو انجام دادم!!!

 

حالا بیاید ادامه مطلب تا باقیشو بگم براتون!

باران نیسان...

چو پيش خنده گل ، ابر آذاري كند زاري
     

            مرا در دل هواي گريه هاي زار زار آيد

 

 

                                         "شهریار"

 

باران نیسان، بارونیه که از ۲۳ فروردین تا ۲۳ اردیبهشت میباره...خواص درمانی زیادی داره و در احادیث

به نوشیدن اون توصیه های زیادی شده...

البته آب باران مطلقاً در هر فصلی که ببارد مبارک است و منفعت دارد، ولی در خصوص آب بارانی که در ماه اردیبهشت ببارد از پیامبر(ص) نقل شده که باران این فصل را در ظرفی جمع کرده و هر یک از سوره فاتحه و آیت الکرسی و قل هواللّه احد و قل اعوذ بربّ الفلق و قل اعوذ بربّ الناس و قل یا ایّها الکافرون را هفتاد مرتبه بر آن خوانده شود و طبق روایت دیگر هفتاد مرتبه سوره قدر و اللّه اکبر و لااله الاّاللّه و صلوات برآن خوانده شود برای بسیاری از دردها شفا است و برای بدن مفید است و خوردن آن به قصد برآورده شدن حاجات نافع است و چنین روایتی از امام صادق(ع) نیز روایت شده است.

 

پ ن: این روزا اهواز از برکت باران نیسان بهره مند شده...هوای لطیف و پاک ، هدیه حضرت فاطمه (س) به مردم

اهوازه...

مادرانه ها...

یک موجود زنده ی خدایی در درونش داشت شکل می گرفت .خدا داشت صورتگری می کرد در بطن او.از شکر و

شادی در خودش نمی گنجید. یک فکر شیرین چند روزی بود رهایش نمی کرد؛ یک راز ، یک نذر. دست گذاشت

روی شکمش و صورتش را به آسمان بلند کرد.صداش می لرزید.گونه هاش خیس شدند.رازش را به خدا گفت :

"این بچه را نذر تو  میکنم، فقط برای تو باشد.قبول می کنی؟..."

و خدا به بهترین شکل قبول کرد. اسمش " حنهّ " بود؛ همسر عمران، مادر مریم(س).

فرط درد به تنه ی خشکیده ی نخل کشانیدش.به خودش می پیچید.ضعف و سستی ، همه ی سلول هاش را پر

کرده بود.درد زایمان و درد تنهایی،تشنگی و گرسنگی، یکی شده بودند.صورتش را به آسمان بلند کرد. صداش می

لرزید.گونه هاش خیس شدند:" اصلا کاش مرده بودم قبل از این و فراموش شده بودم."

صدای جوشش آمد،پایین پاش را نگاه کرد؛ چشمه ای جاری شده بود.تنه ی نخل را تکان داد.از درخت خشکیده ،

خرما افتاد.خدا پیش از آن هم گفته بود که قبولش کرده.اسمش "مریم" بود؛ دختر عمران، مادر عیسی(ع).

ندایی مثل وحی به قلبش نازل شد.بچه اش را توی سبد گذاشت و به نیل سپرد. دلش مثل سیر و سرکه می

جوشید. صورتش را به آسمان بلند کرد.صداش می لرزید. گونه هاش خیس شدند؛ اما انگار کسی قلبش را محکم

نگه داشته بود تا از هم نپاشد.خیلی نگذشته بود که " کلثوم " بازگشت.بچه را دوباره توی بغلش

گذاشتند.چشمش روشن شد.بچه ، سینه ی مادر را به کام گرفت. همه حیرت کرده بودند؛ خدا راست گفته بود.

اسمش " یوکابد " بود؛ همسر عمران،مادر موسی(ع).

همه ی زیبایی و جوانی اش را به پای نبی خدا ریخته بود؛ همه ی ثروتش را هم؛ اما توی همه ی این سال های

دراز؛ درخت وجودش میوه نداده بود.حالا هر بار که اسماعیل و هاجر را می دید ، آه می کشید، پیچک های آرزو از

سر و رویش بالا می رفتند.صورتش را به آسمان بلند کرد.صداش می لرزید. گونه هاش خیس شدند. فرشته ها

آمدند، بشارت " اسحاق " را دادند. با همه وجودش خندید. به معجزه می مانست. نود سالش بود؛ اما خدا راست

گفته بود. اسمش " ساره " بود ؛ همسر ابراهیم(ع)، مادر اسحاق(ع).

---------------------------------------------------------------------

مادرش را روی دوش گرفته بود و طواف می داد. در همان حال ، پیامبر را دید. پرسید:"آیا با این کار حق مادرم را ادا

کردم؟"

رسول خدا فرمود:"نه.حتی جبران یکی از ناله های زمان وضع حمل او را نکردی."

خیلی غریب نبود حرف پیامبر. او رسول همان آیه های قرآنی بود که ماه های پر رنج " حمل " و لحظه های سخت

" وضع " از نگاه تیزبین و دقیقش مخفی نمانده است. ذوق دارد خواندن این دقت ها؛"حَمَلَتهُ أُمُّهُ کُرهاً وَ وَضَعَتهُ

کُرهاً... "

"بسمِ الله الرحمنِ الرحیمِ"

وَ وَصَّینَا الانسانَ بِوالِدَیهِ احساناً حَمَلَتهُ  أُمُّهُ کُرهاً وَ وَضَعَتهُ کُرهاً...

---------------------------------------------------------------------

بعضی از خوبی ها نقطه ای هستند؛ مختص یک زمان و مکان خاص . تازگی و طراوتشان،گرما و لطف حضورشان

لحظه ای ست. بعد تمام می شوند و می روند؛مثل یک اشعه، یک قطره ، یک ذره. اما بعضی از خوبی ها ساری و

جاری اند،لا یتناهی اند؛ تمام شدنی نیستند؛ مثل نور، مثل آب، مثل باران...

کوثر یعنی خیر کثیر.یعنی خوبی ای که تمام نمی شود. می ماند و تا زمان و مکان هست، می نوشاند و سیراب

می کند

" بسمِ الله الرحمنِ الرحیمِ "

" انّا اعطیناکَ الکَوثر. فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انحَر. انَّ شانِئَکَ هُوَ الاَبتَر. " 

----------------------------------------------------------------------

عشق یعنی مادر، صبر یعنی زن، مهر یعنی دختر، نور یعنی خواهر.

هرچه هستی، عشق یا صبر، مهر یا نور ، روزت مبارک.

مادرم...عشق من روزت مبارک

طبس...

در شامگاه چهارم اردیبهشت 1359 ه.ش هفت فروند هواپیمای غول پیکر نظامی 130 - C و هشت فروند بال گرد نظامی مجهز امریکایی مرزهای هوای جنوبی ایران را بدون کوچک‏ترین مقاومتی پشت سر گذاشته و وارد حریم هوایی جمهوری اسلامی ایران می‏گردند. یکی از پاسگاه‏های مرزی عبور آنها را گزارش می‏دهد، امّا به دلایلی نامعلوم به آن گزارش ترتیب اثر داده نمی‏شود.

 

 

از بحثهاى مهم قرآنى که به جنبه‏ هاى ويژه‏ اى از نصرت الهى اشاره دارد، امدادهاى غيبى است. اصولاً از نظر جهان بينى اسلامى، هستى و واقعيتهاى زندگى به مسائل مادى و طبيعى محدود نمى ‏گردد، بلکه هستى به دو عالم غيب و شهود يا نهان و آشکار تقسيم مى ‏شود.
بر خلاف آنکه عالم طبيعت به وسيله زمان و مکان حدودى پيدا مى ‏کند و به قوه و استعداد، حرکت و تکامل بستگى دارد، عالم غيب منحصر به اين ابعاد و محدوديتها نمى ‏باشد و از واقعيتى مطلق منشأ مى‏ گيرد. البته بايد اين حقيقت را هم دانست که تمامى موجودات به حمايت و امداد غيبى نياز دارند و تدبير امور جهان هستى در عالم غيب صورت مى‏ گيرد. در زندگى بشرى به يک سلسله مددهاى غيبى برمى ‏خوريم که مؤيد لطف و عنايت الهى به يک اجتماع يا فرد خاصى است. بديهى است که اين حمايتهاى غيبى، گزاف و بدون قيد و شرط و خارج از سنت الهى نمى ‏باشد، بلکه بر اساس شايستگيها، لياقتها و فراهم بودن شرايط ويژه، آدمى مشمول الطاف مخفى پروردگار خويش قرار گرفته و خداوند، او را در گرفتاريها، ظلمتها و شدايد، مدد مى‏ نمايد. 

مخصوص هلو جون خودم!

کاش از خدا یه چیز دیگه میخواستم...تا عکسشو دیدم از در خونه اومد تو!!!

بیاین ادامه مطلب تا بفهمید چی میگم!!!

مصاحبه با خدا...

خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه كنی؟

پاسخ دادم: اگر شما وقت داشته باشید.

خدا لبخندی زد و پاسخ داد: زمان من ابدیت است... چه سؤالاتی در ذهن داری كه دوست داری از من بپرسی؟

من سؤال كردم: چه چیزی در آدم ها شما را بیشتر متعجب می‌كند؟

خدا جواب داد....

اینكه از دوران كودكی خود خسته می‌شوند و عجله دارند كه زودتر بزرگ شوند...و دوباره آرزوی این را دارند كه

روزی بچه شوند.

اینكه سلامتی خود را به خاطر به دست آوردن پول از دست می‌دهند و سپس پول خود را خرج می‌كنند تا سلامتی

از دست رفته را دوباره باز یابند.

اینكه با نگرانی به آینده فكر می‌كنند و حال خود را فراموش می‌كنند به گونه‌ای كه نه در حال و نه در آینده زندگی

می‌كنند.

اینكه به گونه‌ای زندگی می‌كنند كه گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه‌ای می میرند كه گویی هرگز نه زیسته‌اند.

دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتی به سكوت گذشت....

سپس من سؤال كردم: به عنوان پرودگار، دوست داری كه بندگانت چه درس هایی در زندگی بیاموزند؟

خدا پاسخ داد: اینكه یاد بگیرند نمی‌توانند كسی را وادار كنند تا بدانها عشق بورزد. تنها كاری كه می‌توانند انجام

دهند این است كه اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند.

اینكه یاد بگیرند كه خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه كنند.

اینكه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند.

اینكه رنجش خاطر عزیزان شان تنها چند لحظه زمان می‌برد ولی ممكن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این

زخم ها التیام یابند.

یاد بگیرند كه فرد غنی كسی نیست كه بیشترین‌ها را دارد بلكه كسی است كه نیازمند كمترین ها است.

اینكه یاد بگیرند كسانی هستند كه آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی‌دانند كه چگونه احساساتشان را

بیان كنند یا نشان دهند.

اینكه یاد بگیرند دو نفر می‌توانند به یك چیز نگاه كنند و آن را متفاوت ببینند.

اینكه یاد بگیرند كافی نیست همدیگر را ببخشند بلكه باید خود را نیز ببخشند.

باافتادگی خطاب به خدا گفتم:

از وقتی كه به من دادید سپاسگذارم

و افزودم: چیز دیگری هم هست كه دوست داشته باشید آنها بدانند؟

خدا لبخندی زد و گفت: فقط اینكه بدانند من اینجا هستم، همیشه

 -----------------------------------------------------------------------------------------------------

جمعه نوشت:

باز هم یک جمعه ی بدون تو ،

باز هم همان تلخکامی قدیمی ؛

و باز هم قلبی مالامال دلتنگی ...

در عصری که بدون تو به غروب متصل می شود ...

اللهم عجل لولیک الفرج

 

پ ن : ادامه مطلب فراموش نشه! 

ریحانه...

فاطمه جان! آمدنت را به‏خاطر می‏آورم؛ تو را از بهشت آورده بودند. یادت می‏آید؟!

پدر، چهل روز هجران دید؛ راست می‏گویم، فاطمه جان! از خلوتِ «حرا» بپرس! و مادر، چقدر رنج کشید

از زخم‏زبان‏های زنان قریش و بنی‏هاشم! و «مریم» آمد؛ و «آسیه» و «ساره» هم بودند؛ و همه اینها

فقط به‏خاطر تو بود.

تو آمدی و تا واپسین روزهای زندگیِ مادر، با او بودی. آن روزهای تلخ اسارت را به‏خاطر داری؟

چشم‏های مادر، سنگین شده بود و تو در کنارش بودی. انگار تو مادر بودی و او فرزند! همان‏سان که

«مادر پدر» نیز شدی و مادر فقط چند روز پیش از آزادی، پرواز کرد!

چقدر رنج کشیدی، فاطمه جان! پیش از هجرت... و چقدر محجوب بودی، آن‏گاه که به خانه علی (ع)

رفتی.

و تو ـ هیچ‏گاه ـ از او چیزی نخواستی.

چقدر مظلوم بودی!

و چقدر مظلوم بودی و علی از تو هم، مظلوم‏تر.

و آن‏گاه که پدر، در بسترِ ارتحال افتاد، قلبت شکست.

هیچ‏وقت، تو را چنین غمگین ندیده بودم.

پدر که گریه‏هایت را دید، در آغوشت کشید؛ هر چند خود نیز می‏گریست! راستی! نگفتی پدر، برایت

چه گفت؟

چه زود او را فراموش کردند و حرف‏هایش را! چه زود، تو را خشمگین کردند و خدا را.

آمده بودند تا علی را بِبَرند. یادت می‏آید؟ هر چند، به یاد آوردنش نیز قلبم را می‏آزارد. هر چند، هیچ‏کس

نمی‏خواهد تو را به یاد بیاوَرَد، اما من شهادت می‏دهم خونِ تو را و کودک نیامده‏ات را و «فضه» نیز با

من همزبانی خواهد کرد آغوشِ گرم و خونینت را.

تمامِ مظلومیت، در چشم‏های علی علیه‏السلام جمع شده بود و ریسمان، فریاد را در گلویش

می‏شکست.

دیگر وقتِ نشستن نبود. انگار پیامبر بود که برخاست و از پسِ پرده ـ در مسجد مدینه ـ سخن گفت؛

برآشفت و تو ـ دیگر ـ هیچ نگفتی؛ هر چند کودکانت را در برابر دیدگان اشکبارِ علی علیه‏السلام در

آغوش گرفتی؛ هر چند علی علیه‏السلام ۳۰ سال، تنها شد؛ هر چند... .

محمد صورت و علی هیبت زهرا علیهاالسلام ، بهارِ رسالت را در آستین داشت و گلاب ولایت، از

دیدگانش فرو می‏چکید.

مرد آفرین بانویی که طنین فریادش، بت‏خانه‏ها را درهم می‏شکست و دستانِ سبز و مهربانش،

بوسه‏گاه همیشه پدر گشت.

خدایش از گُل و آیینه و لبخند آفرید، تا آفریدگانش، یازده گُلِ سُرخش ببویند. بهشتی سیرتی که محمد

صورت بود و علی هیبت.

«اُم اَبیها»ی عشق؛ زنده‏ترین زنان و روح مسیحای زمین و زمان که سکّان شفاعت را در روز حشر، به

او سپرده‏اند. روزی که هر فریادگری، چشم به فریادرسی دوخته و دست التجا به دامنش می‏زند، تا از 

هول رستاخیز، رها گردد؛ که ناگهان، آفتاب عشق، تابیدن می‏گیرد.

ارمغان «هل أتی»نام بلند و باشکوهت از ازل تا ابد، در فرهنگ آفریدگار ثبت است و القابت تا هماره

برای مردان و زنان، نمود وارستگی، ایستادگی، صبر، عفت، نجابت و... همه نیکی‏ها و زیبایی‏هاست.

ای مادر آیینه و لبخند، اسوه وقار، قبله دل‏ها، ضریح گمشده، شکوه تاریخ، زینت هستی، آبروی عشق،

شفیع شفیعان، سرچشمه رحمت، بانوی قیامت، عصمتِ ناب، شکسته استوار، ارمغان «هل اَتی»

سرو باغ محمد مصطفی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، الفبای امامت، الهه ایثار، زهره زهرا! محبت انفاق در راه

خدای مهربان و تلاوت قرآن را نصیب دل‏هامان گردان و از سر احسان، ما را به کاروانِ شیعیان‏تان برسان.

چاره‏ای جز صبر نیست ...

 

"مهدی خلیلیان"

ام عباس(س)...

زمان، هیچ‌گاه با یادهای غبارگرفته دمساز نمی‌شود. بسیارند نام‌هایی که زیر این آسمان پهناور گم شده‌اند، اما

نامی استوار ـ با همه داغ‌های متراکم ـ در اوج آسمان ایستاده است

تاریخ، تمامی نسب‌نامه‌ها را ورق می‌زند و می‌گوید:‌ شانه‌های تحمل اندوه، از نام ام البنین، خجلند. تاریخ، گزافه

نمی‌گوید و واقعیت را آن‌چنان‌که هست، می‌نماید.زنی با استقامتی ستودنى، روبه‌روی نغمه‌هایی از رنج و روح

خشن اندوه قرار گرفته است و نغمه پیروزی او از لابه‌لای برگ‌های زمان به گوش می‌رسد. نوای سپید سرفرازی به

همراه نام جاویدش، در بادهای پیغام‌رسان منتشر است. همه با این لحن و نوا آشنایند، همه او را می‌شناسند؛

همسر على، مادر عباس.

چقدر زیبا شهامت خاندان خود را کنار اقیانوس بی‌پایان حیدر(ع) آورد و چقدر شیوا اقتداگر ایین مهربانی بود و

توانست وجود خود را در الفت به مولا(ع) خلاصه کند. ام البنین(س)، ‌فاطمه دوم و همسری دیگر برای علی بود؛ و

این یک قاعده کلی است که هرکس همسر على شود، رنگ مظلومیتِ ریشه‌دار و سروده‌های فراوان زخم، به خود

می‌گیرد.

و تو ای بانوی اندوه و رضایت. نمی‌دانم چه سرّی در نام خورشیدی توست که هنگام سرودنت، آواز باران از دل‌های

ما عبور می‌کند و نور روی نور چیده می‌شود.

کاش می‌شد از همه آنانی که به نیازهایشان دست تبرک کشیده‌اى، آمار گرفت. کاش می‌شد همه از خاطرات

روشن دخیل بستن به نامت می‌گفتند. به راستی چه کرده‌ای بانو با قلب‌هایی که به تو چشم دوخته‌اند.

من چه بگویم که کربلا ـ با آنکه نه تو و نه او، هیچ‌کدام یکدیگر را ندیده‌اید ـ عجیب تو را ستوده است. کربلا پشت

سر هم از مصیبت‌های جان‌گداز عباس و دیگر فرزندانت گفت و تو با یک مشت خاطرات سوخته، تنها کلمات شیرین

تسلیم بر زبان جاری کردى. کربلا باعث شد تو بهتر و بیشتر شناخته شوی و صبورى، بر خود ببالد که الگویی چون

تو دارد.

به رسم همیشه، محافل نام او را می‌برند، اما حاشا که شب، گیسوپریشی لحظه‌هایش را دیده باشد. ما نیز از ام

البنین می‌گوییم درحالی که جزع و زارى، غریبه‌ای طردشده به دست صبور اوست.

وفات ام عباس (س) تسلیت باد!

در کوچه های انتظار...


بخوان دعای فرج را ، دعا اثر دارد

دعا کبوتر عشق است ، بال و پر دارد

بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب

کـه روزگـار بسـی فتـنه زیر  سـر دارد

بخوان دعای فرج را و نا امید مباش

بهـشت پـاک اجــابـت ، هــزار در دارد


سلامتی و تعجیل در امر فرج مهدی فاطمه (عج)

صلوات

مدافع مسلمان...

ورود دوباره ت به زمین مبارک ...مدافع مسلمان...


 

اریک آبیدال،مدافع مسلمان تیم بارسلونا بعد از مبارزه با بیماری سرطان دوباره به زمین بازی برگشته... از این بابت خوشحالم!

قاب زندگی او...

توی زندگی بعضی آدم ها ،می شود لحظه ها، حرف ها ، جمله ها و کارهایی را قاب کرد و زد به دیوار

دنیا؛ که سال ها همه بیایند و ببینند و بخوانند  و دلشان برای لحظه ای هم که شده اوج بگیرد...

قاب زندگی او که حالاحالاها روی دیوار دنیا خواهد ماند؛ یک دعا بود یک آرزو...

وسط درد و رنج و شکنجه با همه سلول ها ، رگ ها و شریان هایش " او " را صدا زده بود ؛ آن قدر که حالا

بعد از چند صد سال اگر بخواهی رد پایش را توی آیه ها پیدا کنی ، قرآن فقط همان دعایش را یادت می

آورد. به خدایش گفته بود ، توی بهشت ، کنار خودت برای من خانه ای بنا کن.

ومن سال هاست همین آرزو کردنش را حسرت میخورم...

فکرش را بکن! خانه ای توی بهشت، کنار" او " ...

حتی حسرتش هم شیرین است...

"بسمِ الله الرحمنِ الرحیمِ

ضَرَبَ اللهُ مثلاً لِلذینَ امنوا امرَاَتَ فِرعونَ اذ قالت رَبِّ ابنِ لی عندکَ بیتاً فی الجنة و نَجِّنی من فِرعونَ و

عملهِ و نَجِّنی مِنَ القومِ الظالِمین."

مادر...