یک موجود زنده ی خدایی در درونش داشت شکل می گرفت .خدا داشت صورتگری می کرد در بطن او.از شکر و
شادی در خودش نمی گنجید. یک فکر شیرین چند روزی بود رهایش نمی کرد؛ یک راز ، یک نذر. دست گذاشت
روی شکمش و صورتش را به آسمان بلند کرد.صداش می لرزید.گونه هاش خیس شدند.رازش را به خدا گفت :
"این بچه را نذر تو میکنم، فقط برای تو باشد.قبول می کنی؟..."
و خدا به بهترین شکل قبول کرد. اسمش " حنهّ " بود؛ همسر عمران، مادر مریم(س).
فرط درد به تنه ی خشکیده ی نخل کشانیدش.به خودش می پیچید.ضعف و سستی ، همه ی سلول هاش را پر
کرده بود.درد زایمان و درد تنهایی،تشنگی و گرسنگی، یکی شده بودند.صورتش را به آسمان بلند کرد. صداش می
لرزید.گونه هاش خیس شدند:" اصلا کاش مرده بودم قبل از این و فراموش شده بودم."
صدای جوشش آمد،پایین پاش را نگاه کرد؛ چشمه ای جاری شده بود.تنه ی نخل را تکان داد.از درخت خشکیده ،
خرما افتاد.خدا پیش از آن هم گفته بود که قبولش کرده.اسمش "مریم" بود؛ دختر عمران، مادر عیسی(ع).
ندایی مثل وحی به قلبش نازل شد.بچه اش را توی سبد گذاشت و به نیل سپرد. دلش مثل سیر و سرکه می
جوشید. صورتش را به آسمان بلند کرد.صداش می لرزید. گونه هاش خیس شدند؛ اما انگار کسی قلبش را محکم
نگه داشته بود تا از هم نپاشد.خیلی نگذشته بود که " کلثوم " بازگشت.بچه را دوباره توی بغلش
گذاشتند.چشمش روشن شد.بچه ، سینه ی مادر را به کام گرفت. همه حیرت کرده بودند؛ خدا راست گفته بود.
اسمش " یوکابد " بود؛ همسر عمران،مادر موسی(ع).
همه ی زیبایی و جوانی اش را به پای نبی خدا ریخته بود؛ همه ی ثروتش را هم؛ اما توی همه ی این سال های
دراز؛ درخت وجودش میوه نداده بود.حالا هر بار که اسماعیل و هاجر را می دید ، آه می کشید، پیچک های آرزو از
سر و رویش بالا می رفتند.صورتش را به آسمان بلند کرد.صداش می لرزید. گونه هاش خیس شدند. فرشته ها
آمدند، بشارت " اسحاق " را دادند. با همه وجودش خندید. به معجزه می مانست. نود سالش بود؛ اما خدا راست
گفته بود. اسمش " ساره " بود ؛ همسر ابراهیم(ع)، مادر اسحاق(ع).
---------------------------------------------------------------------
مادرش را روی دوش گرفته بود و طواف می داد. در همان حال ، پیامبر را دید. پرسید:"آیا با این کار حق مادرم را ادا
کردم؟"
رسول خدا فرمود:"نه.حتی جبران یکی از ناله های زمان وضع حمل او را نکردی."
خیلی غریب نبود حرف پیامبر. او رسول همان آیه های قرآنی بود که ماه های پر رنج " حمل " و لحظه های سخت
" وضع " از نگاه تیزبین و دقیقش مخفی نمانده است. ذوق دارد خواندن این دقت ها؛"حَمَلَتهُ أُمُّهُ کُرهاً وَ وَضَعَتهُ
کُرهاً... "
"بسمِ الله الرحمنِ الرحیمِ"
وَ وَصَّینَا الانسانَ بِوالِدَیهِ احساناً حَمَلَتهُ أُمُّهُ کُرهاً وَ وَضَعَتهُ کُرهاً...
---------------------------------------------------------------------
بعضی از خوبی ها نقطه ای هستند؛ مختص یک زمان و مکان خاص . تازگی و طراوتشان،گرما و لطف حضورشان
لحظه ای ست. بعد تمام می شوند و می روند؛مثل یک اشعه، یک قطره ، یک ذره. اما بعضی از خوبی ها ساری و
جاری اند،لا یتناهی اند؛ تمام شدنی نیستند؛ مثل نور، مثل آب، مثل باران...
کوثر یعنی خیر کثیر.یعنی خوبی ای که تمام نمی شود. می ماند و تا زمان و مکان هست، می نوشاند و سیراب
می کند
" بسمِ الله الرحمنِ الرحیمِ "
" انّا اعطیناکَ الکَوثر. فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انحَر. انَّ شانِئَکَ هُوَ الاَبتَر. "
----------------------------------------------------------------------
عشق یعنی مادر، صبر یعنی زن، مهر یعنی دختر، نور یعنی خواهر.
هرچه هستی، عشق یا صبر، مهر یا نور ، روزت مبارک.
مادرم...عشق من روزت مبارک
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 12:26 توسط برگ نگاه
|